پیشتر گفتم که شعبان ماه طربناکی است. طربانگیز موسم این گل، میلاد یگانه منجی خلقت، پیامآور رحمت، ولیّ عشق و عطوفت، صاحب پرچم فتح و ظفر حضرت حجت ابن الحسن العسکری است.
محبوب امامی که تمام واگویههای دل و پریشانخاطری ذهن افسردۀ منتظران، زمزمههای عاشقانهای است که در انتظار دیدار محبوب خویش چشم به در دوخته و برای شنیدن خبری از او از پای تا به سر همه سمع و بصر میشوند، امامی که «نقش نامش کرده دل محراب تسبیح وجود». شاید از همین روست که انتظار فرج را بهترین اعمال دانستهاند و منتظران صالح را مؤمنان واقعی.
مولای من، ای که بر منارۀ عشق و امید ندای عدالت سر دادهای، دستی افشان و این خاکستاننشینان غم غربت خویش را با ندای «انا بقیه الله» نوایی دوباره بخش. بیا و ما را از خویشتن خاکی خویش به منزلگه افلاکی خود ببر.
ای یوسف خوشنام ما، به دنیایی که
هر ساعت از نو قبلهای با بتپرستی میرود توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را (سعدی)
راز دل خویش تنها با تو در میان میگذاریم؛ مگر نه این است که ظهور برای تکامل بینش است و تعالی بصیرت دینی و مگر جز این است که این همه از رهگذر دینداری، دانایی و دردمندی به دست میآید، پس به ما بگو که انتظار به معنای عزلتگزیدن و خاموش نشستن نیست، به ما بفهمان که انتظار به مفهوم مسئولیتگریزی نسیت که بر عکس مسئولیتی دو برابر دارد.
ای نقطه تحقق دایرۀ قرب ولایی، ای خاتم اولیای الهی و ای گنیجنۀ معارف ناب اوصیایی از شراب ناب معرفت الهی جرعهای به ما بنوشان تا همه تن چشم شویم و تیزبینانه، هوشمندانه و دردمندانه به دین خویش بنگریم، آن را بفهمیم و به کار بندیم. چیزی که دنیای امروز با تمامی رونق و رنگ و لعاب خود از آن فاصله میگیرد، خدامداری و مهرورزی جای خود را به دنیامداری و بیمهری میدهد و عفونت خشونت به جای عطوفت دین بر می نشیند.
بیا که خاک رهت لالهزار خواهد شد ز بس که خون دل از چشم انتظار چکید
اماما، انتظار و بردبارى ما را وسعتى است از هابیل تا کنون و تا طنین فریاد جبرئیل امین در آسمان و زمین و آوردن مژدۀ وصال ولی عشق و امید، فریادگر مودت و توحید. ای دادگر جهان، دیر زمانی است که سنگ سراچۀ دل را به گوهر دیده سفتهایم و خانه دل را آب و جارو کردهایم تا آنگاه که تو به مجلس حضور درآیی گرد نفاق و کینه برنخیزد.
مهدی جان، در جهانی همه شور و همه شر، ایستاده بر سکوی مشرب شرقی خویش به آینده چشم دوختهایم و در ساحل فجر انتظار، ظهور تو را چشم داریم.
نه لب گشایدم از گل، نه دل کشد زنبید
چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید
نشان داغ دل ماست لاله ای که شکفت
به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید
بیا که خاک رهت لاله زار خواهد شد
زبس که خون دل از چشم انتظار چکید
به یاد زلف نگون سار شاهدان چمن
ببین در آینه جویبار گریه بید
به دور ما که همه خون دل به ساغرهاست
زچشم ساقی غمگین که بوسه خواهد چید؟
گذشت عمر و به دل عشوه می خریم هنوز
که هست در پی شام سیاه صبح سپید
هو شنگ ابتهاج، فروردین 1353
جوانی شمع ره کردم بجویم زندگانی را جوانی |
کلاس عشق و مهر و امید
در مجالی که برایم باقی است
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن همواره اول صبح
به زبانی ساده مهر تدریس کنند
و بگویند خدا خالق زیبا یی
و سراینده عشق
آفریننده ماست
مهربانی است که ما را به
نکویی
دانایی
زیبایی
و به خود می خواند
جنتی دارد نزدیک زیبا و بزرگ
دوزخی دارد ـ به گمانم ـ
کوچک و بعید
در پی سودایی است که ببخشد ما را
و بفهماندمان
ترس ما بیرون از دایره رحمت اوست
در مجالی که برایم باقی است
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که خرد را با عشق
علم را با احساس
و ریاضی با شعر
دین را با عرفان
همه را با تشویق تدریس کنند
لای انگشت کسی
قلمی نگذارند
و نخوانند کسی را حیوان
و نگویند کسی را کودن
و معلم هر روز
روح را حاضر و غایب بکند
و به جز ایمانش هیچ کس چیزی را حفظ نباید بکند
مغز ها پر نشود چون انبار
قلب خالی نشود از احساس
درسهایی بدهند
که به جای مغز، دلها را تسخیر کند
از کتاب تاریخ جنگ را بردارند
در کلاس انشا
هر کسی حرف دلش را بزند
غیر ممکن را از خاطره ها محو کنند
تا کسی بعد از این
باز همواره نگوید هرگز
و به آسانی همرنگ جماعت نشود
زنگ نقاشی تکرار شود
رنگ را در پاییز تعلیم دهند
قطره را در باران
موج را در ساحل
زندگی را در رفتن و برگشتن از قله کوه
و عبادت را در خدمت خلق
کار را در کندو
و طبیعت را در جنگل و دشت
مشق شب این باشد که شبی چندین بار
همه تکرار کنیم:
عدل
آزادی
قانون
شادی
امتحانی بشود که بسنجد ما را
تا بفهمند چقدر
عاشق و آگه و آدم شده ایم
در مجالی که برایم با قی است
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن آخر وقت به زبانی ساده
شعر تدریس کنند
و بگویند که تا فردا صبح
خالق عشق نگهدار شما
(ن والقلم و ما یسطرون)
به نام خدای قلم
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر
ز نام و نشان و گمان برترست
نگارندهی بر شده پیکرست
لیست کل یادداشت های این وبلاگ