نتیجه
از آنچه گفته آمد به طور خلاصه نتایج زیر حاصل میشود:
یک - همه اسانید و طرق حدیث «اکثر اهل الجنة البله»، چه طرق عامّه و چه طرق خاصّه، از ضعف تهی نیست .
دو - این حدیث را با ذیلهای متفاوت روایت کردهاند. برخی از این ذیلها قطعاً بیپایه و برخی دیگر ناشی از ادخال حدیثی دیگر در این حدیث است. بنابراین، تنها عبارت «دخلتُ الجنة فاذا اکثر اهلها البله» و عبارتهای مشابه دیگر، آن هم با قید «حدیث ضعیف الاسناد» قابل استناد است .
سه - از آنجا که ضعف سند همیشه و لزوماً به معنای ضعف متن نیست، میتوان و بلکه بایسته است دلالت حدیث را بررسی کرد و به معنای صحیح آن دست یافت و در صورت نیاز به آن استناد جست.
چهار - معنای «بُله» بر خلاف آنچه عامه مردم پنداشتهاند، نابخردان نیستند. بلکه مراد مردمان پاکدل و بیآلایشی هستند که خود را از زیرکیهای دنیا مدارانه بر کنار داشتهاند. چنان که در حدیثی با مضمونی مشابه آمده است پیامبر فرمود: «یدخل الجنةَ اقوامٌ افئدتُهم مثلُ افئدةِ الطیر»[1] (مسلم،8/149؛ ابن حنبل، 2/331). همچنان که سخنی نزدیک به این مضمون به عیسی(ع) نیز منسوب است. گویند یکی از مسیح پرسید: چه کسی میتواند وارد قلمرو ملکوت الهی شود؟ مسیح به کودکی اشاره کرد و گفت: «کسانی که دلی به بیپیرایگی دل این کودکان دارند» (مقایسه شود با: انجیل متّی، 18/3-4؛ انجیل مرقس، 10/14 – 16). به روایتی دیگر عیسی به یارانش میگفت: اگر میتوانید در حضور خدا مثل کبوتر ساده دل (بُله) باشید چنین کنید. او میگفت: هیچ چیز از کبوتر ساده دلتر نیست. زیرا جوجههایش را از زیرش میگیری و سر میبری، آنگاه او دوباره به همانجا بر میگردد و جوجه میگذارد»(خالدی، بند 185. قس: انجیل متّی، 10/16. نیز .(khalidi,Case185 :
[1].مردمانی به بهشت در آیند که دلهاشان مانند دلهای پرندگان [پاک و بیآلایش] است.
[1].مردمانی به بهشت در آیند که دلهاشان مانند دلهای پرندگان [پاک و بیآلایش] است.
بررسی دلالت حدیث (بخش دوم)
از میان گروههای فکری در جهان اسلام، متصوّفان و عرفا که در مقــام استناد به احـادیث معمولاً قواعد حدیث شناختی را به کار نمیبندند،[1] این حدیث را موافق ذوق وسلیقه و مشرب خویش یـافته و در نتیـجه با تکیه بر آن برخی از آرا و عقایـد خـود را بیان داشتهاند. از جمله سهل بن عبداللَّه تُستـری (شوشتـری) «بُله» را به کسانی تفسیر کرده که دلهایشان شیدای خدا و مشغول به اوست(قاری،ص30؛ الفتنی،ص29؛عجلونی،1/164). میبدی در کشف الاسرار به دنبال آیه کریمه «اِنّ اصحاب الجنّـةِ الیـومَ فی شُغُلٍ فاکهونَ»[2] ده چیـز را شغل بهشتیـان بر میشمارد و آنگاه میگوید: «پیر طریقت گفت: این شغل عامه مؤمنان است که مصطفی(ص) در حق ایشان گفت: «اکثر اهل الجنة البله». اما مقربان مملکت و خواص حضرتِ مشاهدت از مطالعه شهود واستغراق وجود، یک لحظه با نعیم بهشت نپردازند ... چون خلایق از عرصات قیامت بروند، ایشان بر جای بمانند و نروند. فرمان آید که شما نیز به بهشت روید و ناز و نعیم بهشت ببینید . گویند: کجا رویم که آنچه مقصود است ما را خود این جا حاضر است»(میبدی، 8/250).
غزالی با برداشتی عارفانه از این حدیث، بهشت موعود را جای ابلهان دانسته و هر که را به بهشت مادی و جسمانی قناعت کند «ابله» خوانده و عارفان را معتکفان بهشت قرب بر میشمارد: « ... چنانکه صاحب شریعت فرمود: «اکثر اهل الجنةِ البله و العلّییون لذوی الالباب» ... و قرب حضرت مولا - جلَّ جلاله - که عبارت از آن علّییون آمده است مر خداوندان دل و مغز راست یعنی عقل را. و هر که را همّت مقصور بُوَد بر لذّت حلق و فرج اگر در دنیا طلبـد ستور است و اگر در بهشت میطلبد ابلــه»[3] (جواهر القرآن، ص74).
ملاحظه میشود که غزالی با تکیه به بخش اخیر حدیث که به گفته همه حدیث شناسان بیپایه و مُدْرَج است، بهشتیان را که بنا به وعده الهی و بر اثر مجاهدت در دنیا یا تفضّل خداوند شایستگی جای گرفتن در بهشت را یافتهاند، در مقایسه با مقرّبان ابله قلمداد میکند .
برخی دیگر از متصوّفان با تکیه بر این حدیث به نکوهش عقل و خردورزی که وجه تمایز انسان با دیگر موجودات است پرداختهاند. مثلاً شارح تعرّف مینویسد: «شک نیست که بیمعرفت و بیایمان بهشت نتوان یافتن. اگر علّت ایمان عقل بودی یا آیات و استدلال بودی چنین گفت: «اکثر اهل الجنة العقلاء». چون بُله گفت و عقلا نگفت و مُستدلّان نگفت، بله نقصان عقل است و مانع است مر عاقل را از استدلال، باطل شد قول آن کس که معرفت به عقل یا به دلیل ثابت کند» (مستملی بخاری، 2/707-708) .
مستملی بخاری در پی اثبات این مطلب که معرفت با عقل و استدلال به دست نمیآید و اصولاً معرفت کسب کردنی نیست، بلکه عطا کردنی است، مینویسد: «اگر عقل با دلایل علّت بودی مر وجود معرفت را، همه عاقلان اندر معرفت برابر بودندی، و همه بینندگانِ دلیل و آیاتْ به خدای - عزّوجلّ - راه یافتندی. چون عقل مؤمن را و
کافر را هست و مؤمن راه یافت و کافر راه نیافت»[4] (همو، همانجا).
در برداشتی دیگر از این حدیث، «ابله» را به کسی اطلاق کردهاند که از دنیاگریزان باشد. چرا که عارف به مقدار معرفت خود، از غیر حق کناره میگیرد و هر که از خلق کناره گیرد او را دیوانه میپندارند. «عارف را صفت آن است که هر چه خلق همی جویند، وی بیرون اندازد و هرچه خلق با وی درآمیزند وی از آن بگریزد»(پیشین،2/829). به این دلیل همه او را مجنون میخوانند. با این اندیشه برخی راه ملامتیگری در پیش گرفته و دست به کارهایی میزنند تا مردم از آنان فاصله بگیرند. چه: «اقبال خلقبر وی، وی را از حق - عزّوجلّ - مشغول گرداند و محجوب گرداند. پس از غیرت و از بیم فوات عزوجل چیزی کند که به فعل مجانین ماند تا خلق وی را از خویشتن ساقط کنند تا فراغت صحبت و خدمت حق یابد. وی تبلیس کرده صحّت معرفت را، و خلق ورا به دیوانگی بیرون داده ... و این طریق را «ملامت» گویند و این طایفه را «ملامتیان » خوانند و این از بهر آن است که اقبال خلق و جاه نزدیک خلق، بنده را از هزار بت قاطعتر است. بت را چنــان راه نُبرَد بر موحد که جاه بُرَد . »[5] ( پیشین، 2/830 )
مولانا جلال الدین محمد بلخی نیز در مواردی از مثنوی به این مضمون پرداخته است. از جمله در دفتر چهارم مثنوی میخوانیم:
خویش ابـله کن تـبـع مـی رو سپَس \\ رَستگـی زین ابلهــی یا بــیّ و بس
اکـثر اهـل الجــنة البــلـه ای پــسر \\ بهــر ایــن گفتـست سلطان البشــر
زیرکی چون کِبـر و بادانگیــز تُـست \\ ابلهی شــو تــا بمـــاند دل دُرست
ابلهی نه کو بمَسخَـرگی دو تـوسـت \\ ابلهی کـو والــه و حیــران هـوست
(دفتر چهارم، ابیات 1418 - 1425،2/603)
بنابراین، «ابله» در نگاه مولانا عارف عاشقی است که به رسوم و آثار خودبینیهای دنیاطلبـانه پشت پـا زده است. او بـه عقــل جزئی و دنیـاطلب بیتوجّـه است و در عشق الهی مستغرق و حیران(زمانی، 4/417). وی در ابیاتی دیگر به مناسبتی به این حدیث اشاره کرده میگوید:
ای بســا علـم و ذکــاوات و فِطَـن \\ گشـتـه ره رو را چـو غول راه زن
بیشتــر اصحـــاب جنّــت ابـلهنـد \\ تـا ز شـرّ فیـلسـوفـی مـیرهــند
خویش راعریان کن ازفضل و فضول \\ تا کند رحمـت بتـو هـر دم نـُزول
زیرکـی ضـد شـکـستـست و نیــاز \\ زیـرکی بگـذار و بـا گـولی بسـاز
در این ابیات مولانا بهشتیان را کسانی معرفی میکند که از تارهای عنکبوتی فیلسوف مآبان در امان ماندهاند. اینان پاکبازانی هستند که با زیریکهای عاقلانه سر و کار ندارند و به دانشهایی که باعث خودبینی و تکبّر است بیاعتنایند. (جعفری، 14/131-132؛ زمانی، 6/629). چه:
زیرکان با صـنعتــی قـانـع شــده
ابلـهـان از صنـع در صـانـع شــده
(دفتر ششم، ابیات 2369 - 2374، 2/1005).
واپسین نکتهای که در دلالت این حدیث اشاره بدان بایسته است این است که در بیشتر منابع، حدیث بدین صورت نقل شده است: «دخلتُ الجنةَ و رایتُ اکثر اهلها البله». چرا پیامبر در این جا از حادثهای که در آینده رخ خواهد داد با فعل «دخلتُ» و «رایتُ» (با ریختار ماضی) سخن گفته است؟ این پرسش را به سه صورت میتوان پاسخ داد:
یکی اینکه مراد پیامبر (ص) از این سخن داخل شدنش به بهشت در آینده بوده است. در واقع او به سبب یقین و شدّت آگاهیاش به اینکه چنین چیزی در آینده خواهد بود، با عبارتی سخن گفته که گویا هم اکنون هست و واقع شده است. چنان که درباره آیه «نادی اصحابُ النار اصحابَ الجنة ...»( اعراف/50) نیز گفتهاند چنین کاری به سبب صحت و محقق الوقوع بودنش مثل آن است که هم اکنون واقع شده است. در نتیجه با فعل ماضی و به صورت کاری که رخ داده از آن سخن گفته است.
دیگر اینکه مراد پیامبر(ص) از این سخن این باشد که من به مدد دانشم بهشت را مجسّم کردم و آن را با چشم دل دیدم و در نتیجه مشاهده کردم که صفت بیشتر بهشتیان چنین است. بنابراین، از روی باور و یقین به اینکه چنین چیزی محقق خواهد شد درباره آن بسان چیزی سخن گفته که مستقیماً و از نزدیک آن را دیده است. زیرا او علم پیدا کرده که این کار ناگزیر به همین سان واقع خواهد شد( رضی، ص 247 – 248).
سوم اینکه، این تعبیر می تواند گزارشی از سفر معراج پیامبر و مشاهدات آن حضرت در آن جا باشد.
[1]. شعرانی در این باره میگوید: بیشترین کسانی که در این عرصه دست به خیانت زدهاند متصوفهاند که در راه [شناخت حدیث از غیر حدیث] گام نمیزنند. در نتیجه بسا که به سبب نداشتن ذوق حدیث شناسی و تشخیص ندادن میان سخن نبوی(ص) و دیگران چیزهایی را از رسول خدا (ص) نقل کردهاند که سخن او نیست (قاسمی، قواعد التحدیث، ص 164).
[2]. بهشتیان آن روز شادان و نازان و میوهخواران در ناپرداختند (یس/55).
[3]. گفتنی است که غزالی از زوایای دیگری نیز به این حدیث پرداخته است. مثلاً رجوع شود به: کیمیای سعادت، به کوشش حسین خدیو جم، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1361 ش، 2/306 ؛ همو، احیاء علوم الدین، بیروت، بیتا، 3/18.
[4]. بدیهی است که استدلال بالا ناتمام است. زیرا بیشتر آنان که راه نمی یابند خرد نمی ورزند و از نیروی عقل خویش بهره نمی گیرند.
[5]. این سخن با سخن امیر المؤمنین(ع) در وصف متقین مقایسه شود:«چون کسی بدانها نگرد پندارد بیمارند. امّا آنان را بیماری نیست و گوید خردهاشان آشفته است.{درحالی که}موجب آشفتگی شان کاری است بزرگ . از کردار اندک خرسندی ندارند و طاعت های فراوان خود را بزرگ نشمارند پس آنان خود را متهم شمارند و از کرده های خویش بیم دارند. اگر یکی از ایشان را بستایند، از آنچه ] دربارة او[ گویند بترسند...»(نهج البلاغه، ص226).
بررسی دلالت حدیث
دیدیم که هیچ یک از اسانید حدیث مزبور خالی از ضعف نیست. ولی در عین حال باید دانست که حدیث ضعیف با حدیث جعلی و بر ساخته متفاوت است. بنابراین، احتیاط و دقّت علمی ایجاب میکند که احتمال دهیم آن حدیث از سرچشمه علم نبوی(ص) صادر شده باشد. از این رو بررسی دلالت یا معنا شناختی این حدیث ضروری به نظر میرسد .
حدیث مورد نظر «مبهم» است (1). زیرا مشتمل بر لفظی «غریب» است. آن لفظ غریب یا نامأنوس که در واقع واژه کلیدی این حدیث محسوب میشود عبارت از کلمه «البُله » میباشد. پس در آغاز باید این واژه را از نظر لغت شناسان بررسی کنیم .
«بُله» جمع «اَبْلَه» و اَبْلَه از مصدر «بَلَه» و «بَلَاهة» مشتق شده است. یکی از کهنترین لغتنامههای عربی «بَلَه» را «غفلت از بدی» معنا کرده است(خلیل بن احمد، ذیل ماده بله). ابن فارس نیز آن را مانند «غَرَارَة» (ناآگاهی و بیخبری از کارها) و غفلت دانسته و بر این اعتقاد است که اصل واحد همه معانی این واژه، از جمله «کم خــردی»، همین است. او مینویسد مراد پیـامبر از «بُله» کسانی هستند که در کارهــای آخرت زیرک و در امور دنیا بیخبرند(معجم مقاییس اللغة، ذیل ماده مورد نظر).
لغتنامهنویسان از قول یکی از شخصیتهای عرب به نام زِبْرِقان بن بدر مینویسند که گفت: «خیرُ اولادِنا الاَبْلَهُ العَقُول». در این جمله مراد آن است که بهترین فرزندان ما کسی است که در عین خردمندی از شدّت حیا بسان ابله باشد. آنان «عَیْشٌ اَبْلَه» را زیستن با ناز و نعمت و بیخبر از همّ و غمّ زمانه معنا کردهاند. همچنین گفتهاند: شبابٌ اَبْلَه یعنی جوانیِ خوش. گویا که صاحب آن از آفتهای زمانه خبر ندارد. (ابن فارس، جوهری ، ابن اثیر، صفی پوری، ذیل مدخل بله). بنابراین معلوم میشود اینکه «رجلٌ اَبْلَه» را به کسی که بَلاهتش آشکار یا از شر غافل یا نادانِ فاقد تشخیص است معنا کردهاند(فیروزآبادی، ذیل مدخل بله)، همه به همان معنای «رویگردانی و غفلت» باز میگردد. از همین رو در تفسیر حدیث مورد بحث نوشتهاند: «ابله کسی است که از بدی رویگردان و نیک نهاد است و گویند آنان کسانی هستند که سلامت نفس سراسر وجودشان را فراگرفته و نسبت به مردم گمان نیک دارند. زیرا از کار دنیای خود غفلت ورزیده و از زیرکی تصرّف در آن ناآگاهند. آنان به آخرت روی آورده و خود را بدان سرگرم ساختهاند. در نتیجه استحقاق آن را یافتهاند که بیشتر بهشتیان باشند. بنابراین، در این حدیث ابلهی که به معنای نابخرد است مقصود نیست»( ابن اثیر، ذیل مدخل بله. نیز رجوع شود به: ابن منظور،ذیل همان مدخل). کاربرد چنین معنایی از «بَلَه» اختصاص به حدیث مورد بحث ندارد؛ بلکه میتوان برای آن نمونههای دیگری نیز یافت. مثلاً ذهبی در شرح حال ابوعبداللَّه محمد بن فرج قُرْطُبی مالکی طَلّاعی مینویسد: «عندَه بَلَهٌ بامر دنیاه و غَفْلَةٌ»( ذهبی، سیر اعلام النبلاء، 19/200). یعنی به سبب روی آوردن به دانش و سرگرم شدن به اصلاح نفس از کارهای دنیای خود روی گردانده و در نتیجه از مهارتهای بهرهبرداری از دنیا بیخبر است. بدیهی است این نوع از بَلَاهت و غفلت امری پسندیده است.
بیشتر شارحان حدیث، «بُلْه» را در حدیث مورد بحث به همین معنا گرفته و بر همین اساس آن را تفسیر کردهاند. از جمله ابن قتیبه مینویسد: مردم عوام معتقدند که مراد از «بله» در این جا دیوانگان و بیخردانند. من بر این باورم که کسی که خدا را از روی عقل و علم به یکتایی قبول دارد و میپرستد، هر چند لغزشهایی هم از او سرزند در پیشگاه خدا از دیوانگان برتر است. هر چند ما دیوانگان و بیخردان را هم از رحمت و فضل خدا دور نمیدانیم. امّا ابلهانی که رسول خدا (ص) آنان را بیشتر بهشتیان معرفی کرده است به آن معنا نیست که آنان گمان بردهاند. بلکه مراد از «بله» در آن حدیث کسانیاند که سلامت نفس برایشان غلبه دارد و به مردم خوش گمان هستند. وی آنگاه بیتی از اشعار عربی را بر این معنا شاهد میگیرد (ابن قتیبه، غریب الحدیث، ص 109. نیز رجوع شود به: همو، تأویل مختلف الحدیث، ص 277؛ رضی ،ص 248؛ زمخشری، 1/114؛ قرطبی، 13/115 ؛ زبیدی، 7/244؛ ابن میثم، ص 73؛ ابن نجیم المصری، 5/79).
سخن شریف مرتضی در تفسیر این حدیث با آنکه از سنخ سخن دیگر شارحان است ، امّا از لحاظ نوع تحلیل، نقل آن خالی از لطف نیست. او به مناسبتی مینویسد: مراد پیغمبر - علیه السلام - از بُله غافلان و کم خردان و دیوانگان نیست. بلکه مقصود او رویگردانی از بدی و زشتیهاست. وی آنان را نه از آن جهت که از بدیها و زشتیها آگاهی ندارند، بلکه از باب اینکه آنها را به کار نمیبندند و با آن انس نمیگیرند، «بُله» نامیده است. وجه تشبیه چنین کسی به ابله روشن است. زیرا کسی که از چیزی رویگردان است (الاَبْله عن الشی) خود را در معرض آن چیز قرار نمیدهد و آهنگ آن را هم نمیکند. بنابراین اگر کسی از شر دور باشد و از آن روی بگرداند رواست که او را از باب همان نکتهای که ذکر کردیم به «بَلَه» توصیف کنند. او در پایان برای اثبات صحّت چنین تأویلی همان بیتی را که ابن قتیبه گواه سخن خود گرفته، شاهد میگیرد (مرتضی، غرر الفوائد، 1/40. نیز رجوع شود به: ابن جبر،ص 330؛ ابن البطریق، ص 159).
وی بر سبیل احتمال وجه دیگری را نیز مطرح میکند و آن اینکه ممکن است منظور از «بُله» کسانی باشند که در دنیا در زمره عاقلان نبوده و در آخرت بر سبیل تفضّل و عنایت الهی در بهترین صفات و حالات محشور شده و به بهشت داخل شوند(همان جا). تفسیر ابن ابی جمهور احسایی نیز به سخن شارحان پیشگفته نزدیک است. او مینویسد: «مراد از بَلَه در این جا سرگرم نشدن به کارهای دنیوی است. چون از آن غافلند یا بدان توجّه ندارند. یا مقصود رویگردانی از معصیتهای خداست بطوری که آنها را نمیشناسند یا منظور رویگردانی از غیر خداست در نتیجه به غیر او توجّه نمیکنند»(ابن ابی جمهور، 1/71).
برخی از شارحان نیز واژه مورد نظر را به همان معنای نادان و کم خرد گرفته و در عین حال از حدیث معنای لطیفی استخراج کردهاند. چنان که ابوالفتوح رازی مینویسد: «بعضی حکما را پرسیدند از آنکه رسول - علیه السلام - گفت: اکثر اهل الجنة البله، گفت: برای آن ابله باشند که مشغول باشند به نعمت از منعم. آنگه گفت: مَنْ رَضِی بالجَنّة عن اللَّه فهو ابله»(ابوالفتوح رازی،16/160). به دیگر سخن ابله کسی است که برای دستیابی به نعیم (بهشت) عمل میکند و غیر ابله کسی است که برای تحصیل رضای خدای متعال میکوشد. در نتیجه بیشتر بهشتیان از نوع اوّلند و این ناپسند نیست؛ ولی نوع دوم برتر و بهتر است( الشربینی، 2/51).
گروهی دیگر از شارحان بر این باورند که مراد از ابلهان در این جا عامّه مردم اهل ایمانند که به دقایق امور دینی واقف نیستند. اینان که بیشترین مؤمنان و بیشترین بهشتیان هستند در ایمان خود پابرجایند و از عقاید درست برخوردارند. اما عارفان و عالمان عامل و صالحان عبادت پیشه که شمارشان اندک است از درجات و مراتب عالیتر برخوردارند(نووی،17/181). به عبارت دیگر ابلهان آنانند که به کلّیات امور دیانت و ظواهر شرع ایمان مجمل دارند. زیرا به عقیده این گروه از شارحان، بَلاهَت از زیرکی ناقص و ابتر به سلامت نزدیکتر است(جزایری،ص69.مقایسه شود با : ابن میثم، ص31). گفتنی است که «بُله» به معنای عامّه مردم که در استضعاف ، فکری به سر میبرند در شماری چند از روایات به صراحت آمده است. مثلاً در روایتی میخوانیم که زُرارة بن اعیَن گفت: از ابوجعفر (ع) درباره ازدواج با زنان یهودی و نصرانی پرسیدم. امام فرمود: «لا یصلح للمسلم اَن ینکح یهودیةً و لا نصرانیةً و انّما یحلُّله منهنَّ نکاحُ البله»(کلینی،5/356؛طوسی،تهذیب،7/299؛همو، الاستبصار،3/180). در این جا میتوان گفت مراد از بُله آن دسته از زنان اهل کتابند که در ناآگاهی و استضعاف فکری به سر میبرند. در نتیجه به کفر خود چندان پایبند نبوده وتعصّبی به خرج نمیدهند(حلّی ، 2/645). در روایتی دیگر به نقل از زراره آمده است که به ابو جعفر (ع) عرض کردم من بیم دارم که ازدواج با کسی که هم عقیده و هم مسلک من نیست بر من روا نباشد. امام فرمود: چه چیز تو را از ازدواج با زنان بُله باز میدارد؟ گفتم:بله چیست؟ فرمود: زنان مستضعفی که نه با شما دشمن هستند و نه با عقیده شما آشنایی دارند.(2) در یک حدیث دیگر میخوانیم که حَمْران بن اعین گفت: یکی از خویشاوندانش میخواست ازدواج کند و زن مسلمانی که موافق با مذهب او باشد نمییافت. من این مشکل را با ابو عبداللَّه (ع) در میان گذاشتم. امام فرمود: «أین أنت مِن البُله الّذین لا یعرفونَ شیئاً» (چرا از زنان بُله که چیزی {از مسائل و اختلافات مذهبی وعقیدتی}نمیدانند غافل هستی)؟(کلینی، 5/349؛ ابن بابویه، من لا یحضره الفقیه، 3/258 ؛ حر عاملی، 14/430).
1. برخی این حدیث را مجمل دانسته و دلیل مجمل بودن آن را این دانسته اند که مضامین آن مورد تأمّل و تدبّر قرار گیرد و افکار را به خود متمرکز کند (معارف، «اجمال و تبیین در روایات»، مطالعات اسلامی، ش 65 - 66، ص 235)
2 . عن زرارة قال: قلتُ لابی جعفر - علیه السلام - اِنّی لَاَخشی اَنْ لا یحلَّ لی اَنْ اَتَزوَّجَ علی من لم یکن من امری. فقال: ما یمنعک من البله من النساء؟ قلتُ: و ما البله؟ قال: هُنَّ المستضعفات اللاتی لا ینصبنَ ولا یعرفن ما انتم علیه. (کلینی،5/349؛ طوسی، تهذیب،7/305 ؛ همو، الاستبصار،3/185).
بررسی متن حدیث
از آنچه گفته شد روشن گشت که جملگی اسانید حدیث مورد بحث خالی از ضعف نیست. اینک باید دانست که متن این حدیث نیز از ضعف تهی نیست. زیرا از «ادراج» وعلّت (بیماری نهفته) و احیاناً اختلاط و ادخال حدیثی دیگر با آن رنج میبرد .
بنابراین میتوان گفت این حدیث «مدرج المتن»[1]و «معلّل»[2] است. برای روشن شدن این نکتهلازم به نظر میرسد متن حدیث را از کتابهای مختلف در کنار یکدیگر بگذاریم و آنها را با هم مقایسه کنیم .
متن حدیث در منابع امامیه
کهنترین مجموعه حدیثی شیعه که این حدیث در آن به چشم میخورد قرب الاسناد حمیری است. در آنجا راوی میگوید: حدَّثنی جعفر بن محمد عن آبائه(ع) اَنّ النبی(ص) قال: «دَخلتُ الجنةَ فرأیتُ اکثر اَهلِها البلُه. یعنی بالبلُهِ المتغافِلَ عن الشّرِ، العاقلَ فی الخیرِ و الذینَ یصومونَ ثلاثةَ ایامٍ فی کلِّ شهرٍ»(حمیری، ص75) .
در این جا معلوم نیست عبارت «یعنی بالبُله ...» سخن امام صادق(ع) است یا سخن حمیری یا یکی دیگر از راویانی که در سلسله سند این حدیث واقع شدهاند .
پس از حمیری، صدوق در معانی الاخبار این حدیث را از طریق همان حمیری چنین نقل کرده است: عن جعفر بن محمد عن ابیه عن آبائه(ع) قال: قال النبی(ص) : «دَخلتُ الجنَّةَ فَرَایتُ اکثَر اَهلِها البُلْهَ و قال: قلتُ: ما البلُه؟ فقال: العاقل فی الخیر الغافل عن الشر الذی یصومُ فی کل شهرٍ ثلاثةَ ایامٍ»( ابن بابویه، ص 203). در این جا ملاحظه میشود که صدوق با آنکه حدیث را از حمیری نقل کرده؛ ولی او (یا پدرش) عبارت «یعنی بالبله ...» را نقل به معنا کرده و به صورت پرسش و پاسخ (قلتُ ... فقال) در آوردهاند .
بعدها ابن ادریس حلّی (د. 598 ق) این حدیث را با همان وسایط به صورت زیر نقل کرده است :
«هارون بن مسلم عن مَسعدة بن صدقه عن ابی عبداللَّه عن ابیه قال: اکثر اهل الجنة البله. قال قلت: هؤلاء المصابونَ الذین لا یعقلون؟ فقال لی: لا، الذین یتغافلون عمّا یکرهون یتبالهون عنه»( السرائر 3/566.)
با اندکی درنگ دانسته میشود که ابن ادریس بیجهت و با آنکه قرب الاسناد حمیری و معانی الاخبار صدوق علی القاعده در دسترس بوده است، حدیث را نقل به معنا کرده و با این کار تا چه حد آن را از اصل دور ساخته است[3] .
ابن ابی جمهور احسایی هم حدیث را، احتمالاً به نقل از علمای عامّه به گونهای آورده که با متنهای پیشگفته تفاوت چشمگیر دارد. او مینویسد :
در حدیث از پیامبر(ص) آمده است که فرمود: «اطّلعتُ فی الجنّة فرایتُ اکثر اَهلها البله و اطّلعتُ علی النار فوجدتُ اکثر اهلها النساء»[4] (ابن ابی جمهور، 1/119-120. قس: ابن قتیبه، تأویل مختلف الحدیث، ص256). و بالاخره ابن بطریق کلمه «المجانین» را بدان افزوده و نوشته است: «عن النبی انه قال: اِنّ اکثر اهل الجنة البلهُ و المجانین»( العمده،ص159).
متن حدیث در منابع عامه
حدیث مورد نظر در منابع اهل سنّت به اشکال زیر ضبط شده است:
الف - «اِنّ اکثر اهل الجنة البله»، «اکثر اهل الجنة البله»( ابن عدی، 3/313؛ قضاعی، 2/110 - 111؛ طحاوی، 4/121؛ ابن عساکر، 41/526 ؛ سیوطی1/205 ؛ متقی هندی، 14/467).
ب - «دخلتُ الجنةَ فاذا اکثر اهلها البله»( ابن عدی،191 ؛ ابن عساکر، 43/533؛ سیوطی،1/645؛ متقی هندی،14/473).
ج - «اِنّ اکثر اهل الجنة البله، اِنّ اقلَّ ساکنی الجنة النساء»(قضاعی،2/110-111).
د - «اطّلعتُ فی الجنّةِ فَرأَیتُ اکثرَ اهلها البله و اطّلعتُ النارَ فوجدتُ اکثر اهلها النساء»[5] ( ابن قتیبه، تأویل مختلف الحدیث ، ص256.)
چنانکه قبلاً گذشت ذیل حدیث در دو صورت اخیر در منابع شیعه و در بسیاری از منابع عامه به چشم نمیخورد. بنابراین بعید نیست که در این جا بر اثر مسامحه و سهلانگاری یا به علل دیگری حدیثی را در این حدیث داخل کرده باشند.
ه - در پارهای از منابع، حدیث مورد بحث عبارت «و علّیون لذوی الالباب» را نیز اضافه دارد[6] (مثلاً نک: غزّالی، احیاء ،6/23). اما جملگی حدیث شناسان عامه جمله اخیر را بیپایه(قاری، ص30؛ فتنی،ص29) و بخشی از سخن احمد بن ابی الحواری میدانند که در ضمن حدیث درج کردهاند(عجلونی1/16).
بنابراین، معلوم میشود تنها جمله «اکثر اهل الجنة البله» که در همه منابع بطور یکسان نقل شده است به عنوان حدیث شایسته بحث و بررسی است. زیرا به احتمال قوی جملات دیگر افزودههای راویان باشد که احیاناً به قصد تبیین و رفع ابهام بر حدیث افزوده یا حدیث دیگری را با این حدیث در آمیختهاند.
[1]. ادراج در لغت به معنی قرار دادن چیزی در ضمن چیزی دیگر است و در اصطلاح محدّثان آن است که جمله یا عباراتی را که جزء حدیث نیست در ضمن و متّصل با آن بیاورند و میان آن سخن با متن حدیث مرز یا فاصلهای قرار ندهند. بطوری که موجب اشتباه و التباس سخن راوی با سخن معصوم گردد و جملگی عبارات، سخن معصوم(ع) به نظر آید (عتر، ص 439).
[2] . حدیث معلَّل (یا مُعَلّ) حدیثی است که هر چند در ظاهر عاری از عیب به نظر میرسد، ولی در آن بیماریی وجود دارد که صحّت آن را خدشهدار میسازد (عتر، 447 به بعد.)
[3]. بیجهت نیست که سدید الدین محمود حمصی استاد شیخ منتجب الدین، ابن ادریس را آمیزشگر (مخلّط)ی معرفی میکند که کتابش شایسته اعتماد نیست (خویی، معجم، 62/15).
[4] . در هامش آمده است: مراد از زنان در این جا کسانی از میان هر دو جنس هستند که صفت رجولیت را به طور کامل به دست نیاوردهاند. به دیگر سخن زن یعنی هر کس که گرایشش به قوای شهوانی و غضبی بیشتر باشد تا جایی که رذیلتهای اخلاقی ملکه او شود. امّا رجولیت گرایش به تعلّقات قوای عقلی است. بطوری که کمال ملکه او باشد. قسم اول انوثت حقیقی محض و قسم دوم رجولیت حقیقی محض است و میان آن دو مراتبی بسیار باشد.
[5] . ابن قتیبه مینویسد: اگر کسی درباره تعبیر «اطّلعت ...» بگوید سر زدن و اطلاع حاصل کردن رسول خدا(ص) از بهشت و دوزخ با فکر و اندیشه بوده است، تأویل پسندیدهای است. آنگاه وی میافزاید: گویند این حدیثی است که عقل و اندیشه آن را تکذیب میکند (رجوع شود به همانجا).
[6] . یعقوبی مینویسد: مردی از بنی قشیر نزد پیامبر شرفیاب شد و گفت ای پیامبر خدا، ما را خدایان نر و مادهای بود. پس خدا ما را به وسیله تو به راه آورد. پس پیامبر گفت: «اکثر اهل الجنة البله و اهل علّیین ذوو الالباب» (تاریخ، 2/103). آیتی این جمله را چنین ترجمه کرده است: «بیشتر بهشتیان ابلهان و اهل بهشت برین خردمندانند» (ترجمه تاریخ یعقوبی، 1/489).
2 - 2 ـ بررسی شاخه سوم از طریق دوم
در سطور بالا گفته آمد که مزّی طریق محمد بن عُزیز از سلامة بن روح از عقیل بن خالد را «غریب» دانسته است و با اثبات ضعف سلامة بن روح شکّی باقی نمیماند که طریق مذکور ضعیف است. امّا مزّی به هنگام بحث و بررسی این حدیث دو طریق دیگر را هم به عنوان «متابع»[1] یاد میکند و میگوید: «ما برای این حدیث از روایت یونس بن یزید از زهری متابعی یافتهایم». بدین شرح :
اخبرنا به ابواسحاق ابن الدَّرَجی قال: انبانا محمد بن مَعْمَر بن الفاخر(ح) و اخبرنا محمد بن عبدالسلام بن المطَهَّر التمیمی و احمد بن هبة اللَّه بن احمد قالا : انبانا عبدالمُعزّ بن محمد الهروی قالا: اخبرنا زاهر بن طاهر الشَحّامی، قال : اخبرنا ابوسَعد الکنجَروذی، قال: اخبرنا ابو عمرو بن حَمْدان، قال: اخبرنا محمد بن المسیِّب، قال: حدّثنا محمد بن یزید بن حکیم قال:حدّثنا محمد بن العلاء الاَیْلیعن یونس بن یزید عن الزهری عن انس عن النبی(ص) قال: «اکثر اهل الجنّة البله»(مزّی،17/62-63) .
او بیدرنگ میافزاید: «این طریق نیز غریب است. ما این حدیث را از یونس بن یزید جز از همین طریق نمیشناسیم»(پیشین،17/63).
باید افزود یونس بن یزید راوی زهری را برخی از رجالشناسان «منکر الحدیث » میدانند. ابورزعه دمشقی میگوید: از احمد بن حنبل شنیدم که میگفت در احادیث او از زهری، احادیث منکری وجود دارد. ابوالحسن میمونی نیز همین سخن را از ابن حنبل نقل کرده است. این در حالی است که نسایی او را ثقه و ابن خِراش وی را صدوق میداند(پیشین،20/565 -568). از مجموع گفتههای رجالشناسان درباره یونس بن یزید میتوان دریافت که بر فرض وثاقت ذاتی او، روایاتش در پارهای از موارد، بویژه روایاتی که از زهری نقل میکند چندان قابل اعتماد نیست .
دو تن دیگر نیز در این سلسله سند مجهولند. محمد بن یزید بن حکیم و محمد بن مسیّب که پیاپی در این طریق واقع شدهاند نامشان در کتابهای رجالی مذکور نیفتاده است. فقط نام محمّد بن مسیّب بجز این روایت در یک جا در تاریخ بغداد به چشم میخورد. خطیب بغدادی ذیل نام «سری بن مرثد یا مزید» خبری گزارش کرده که نام محمّد بن مسیّب نیز در زنجیره راویان آن خبر وجود دارد(خطیب بغدادی،9/129). ولی نام محمد بن یزید بن حکیم ظاهراً در جای دیگری نیامده است. در نتیجه باید گفت این طریق نیز از ضعف خالی نیست.
3ـ بررسی طریق سوم
مزّی میگوید این حدیث را از طریق دیگری به صورت مرسل هم روایت کردهاند. بدین شرح:
اخبرنا به ابو اسحاق بن الدَّرَجی قال: انبأنا ابو جعفر الصَّیدلانی قال: اخبرنا ابو علی الحدّاد قال: اخبرنا ابوالعباس احمد بن محمد بن یوسف بن مَرْدَه قال: اخبرنا ابوالحسین عبدالوهاب بن الحسن بن الولید الکِلابی قال: حدّثنا احمد بن الحسین بن طلاب قال: حدّثنا احمد بن ابی الحَواری قال: حدّثنا مروان - یعنی ابن محمد - عن یحیی بن حسّان عن ابی یوسف القاضی عن عبدالعزیز بن عمر عن ابیه عمر بن عبدالعزیز قال: قال رسولاللَّه(ص) : اکثر اهل الجنه البله. قال احمد بن ابی الحواری: البله عن الشر و اعلی علیین لاولی الالباب(مزّی، 17/63).
در نخستین نگاه معلوم میشود که این اسناد مرسل است. چه اینکه عمر بن عبدالعزیز نمیتواند بدون واسطه از پیامبر(ص) حدیث نقل کند. همچنان که مزّی خود نیز در آغاز به این نکته اشاره کرد. افزون بر آن ابویوسف قاضی هم که راوی حدیث از عبدالعزیز بن عمر است ناشناخته است و رجالشناسان در مواردی تنها از او نامی به میان آوردهاند. مثلاً مزّی نام او را در شمار راویان عبدالعزیز بن عمر آورده است(مزّی،11/517)؛ ولی در شمار کسانی که یحیی بن حسّان از ایشان حدیث نقل میکند، نام او مذکور نیست. نتیجه اینکه هیچ یک از اسانید این حدیث خالی از ضعف نیست.
داوری حدیث شناسان اهل سنّت درباره این حدیث
همچنان که در صفحات پیشین از نظر خوانندگان گذشت بزّار که این حدیث را نقل کرده خود آن را ضعیف نیز شمرده است. ابن عدی هم آن را «منکر» قلمداد کرده است و بیهقی که حدیث را با اسناد دیگری نقل کرده پس از نقل آن گفته است: این حدیث با این اسناد منکر است. عجلونی نیز اسانید آن را نااستوار معرفی کرده است(قاری،ص 30 - 31؛ هیثمی،8/79؛10/264؛ 402؛ الفتنی، ص 29؛ عجلونی،1/164). تنها قرطبی در التذکرة باحوال الموتی و الآخرة (عجلونی، همان جا) و نیز در تفسیر (قرطبی، الجامع لاحکام القرآن،13/115) آن را صحیح دانسته است. امّا این داوری قرطبی از سوی دیگر عالمان اهل سنّت مردود اعلام شده است.( عجلونی، همان جا).
[1] . چنانچه بعضی از افراد سند حدیثی با راویان حدیث مفردی که همان مضمون را نقل کردهاند موافق باشند آن حدیث را متابع گویند (مدیر شانهچی، ص 62).
لیست کل یادداشت های این وبلاگ