سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تفکّر مایه زندگانی دل بیناست . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
دوشنبه 86 مهر 9 , ساعت 10:24 صبح

شب قدر، شب نزول قرآن و پرواز نماز امیر بیان، حضرت علی (علیه السلام) از رواق خون گرفته محراب بندگی است. شبی بهتر از هزار ماه که بندگان در بارش غفران و تابش قرآن، ضمیر افلاکی خود را از این خاکدان به ملکوت خدای رحمان سیر می‌دهند و در این سیر به سوی حق آینده‌ای روشن را برای خود رقم می‌زنند.

شب قدر است و طی شد نامه هجر                       سلام فیه حتی مطلع الفجر       (حافظ)

شب قدر پیوند ناگسستنی با مَلِک مُلک بیان، امیر عرصه زبان، امام عارفان، حضرت علی بن ابی‌طالب نیز دارد. چهارده قرن است که ندای «فزت و رب الکعبه» آن شمس رهگشا در گوش جان و جهان طنین یقین و حقیقت افکنده و هر انسان دور اندیش و آینده‌نگری را به اندیشه واداشته تا در این شب فیض و رحمت با خویشتن‌نگری و معرفت‌اندوزی، به خود و جهان پیرامون زیباتر بنگرد و گذشته را چراغ فرار راه آینده خویش سازد.

«علی رب النوع انواع گوناگون عظمتها، قداستها، زیباییها و احساسهای مطلق است از آن گونه مطلقه ایی که بشر همواره دغدغه دیدن و پرستیدنش را داشته و هرگز نبوده و معتقد شده بود که ممکن نیست در کالبد یک انسان تحقق پیدا کند  و ناچار ، می‌ساخته است.

علی نیازهایی را که در طول تاریخ ، انسانها را به خلق نمونه های خیالی و به ساختن الهه ها و رب النوع‌های فرضی می‌کشانده در تاریخ امروز اشباع می کند.

و از همه شگفت تر همه فضایل مطلقی را که ما ناچار در اسطوره‌ها و رب النوع‌های مختلف می‌بینیم؛ چرا که تصور می کردیم این احساسهای مطلق در یک رب النوع، حتی فرضی قابل جمع نیست او در یک اندام عینی جمع کرده است.»  (دکتر علی شریعتی، علی حقیقتی بر گونه اساطیر)

 

خجسته باد نام خداوند، نیکوترین آفریدگاران

که تو را آفرید

از تو در شگفت هم نمی توانم بود

که دیدن بزرگیت را چشم کوچک من بسنده نیست

مور

چه می داند که بر دیواره اهرام می گذرد

یا بر خشتی خام

تو

آن بلند ترین هرمی که فرعون تخیل می تواند ساخت

و من

آن کوچک‌ترین مور

که بلندای تو را در چشم نمی تواند داشت

پایی را به فراغت بر مریخ هشته ای

زلال چشمان را با خون دل آغشته

ستارگان را از سر طیبت می شکنی

یا در جیب جبریل می نهی

یا به فرشتگان دیگر می دهی

چگونه که اینچنین بلند بر زبر ما سوا ایستاده ای

در کنار تنور پیرزنی جای می گیری و در بازار تنگ کوفه

تاکنون اقیانوسی را ندیده بودم که عمود بر زمین بایستد

تاکنون خداوندگاری را ندیده بودم

که مشکی کهنه بر دوش کشد

و پای افزاری کهنه به پا کند

و بردگان را برادر باشد

در احد

که گلبوسه زخم ها تنت را دشت شقایق کرده بود

مگر از کدام باده مهر مست بودی

که با تازیانه هشتاد ضربت بر خود حد زدی!

کدام وامدارترید؟

دین به تو یا تو بدان

هیچ دینی نیست که وامدار نگاه تو نیست

لبخند تو اجازه زندگیست

شگرفی تو

عقل را دیوانه می کند

و خرد را به خود سوزی وا می‌دارد

و چون از این آمیزه خون و اشک

جامی به هر سیاه مست دهند

قالب تهی خواهد کرد

آیا خدا نیز در «تو» به شگفتی در نمی نگرد!؟

فتبارک الله

تبارک الله

تبارک الله احسن الخالقین

خجسته باد نام خداوند، نیکوترین آفریدگاران

و نام «تو»

که نیکو ترین آفریدگانی

موسوی گرمارودی



لیست کل یادداشت های این وبلاگ