بررسی دلالت حدیث (بخش دوم)
از میان گروههای فکری در جهان اسلام، متصوّفان و عرفا که در مقــام استناد به احـادیث معمولاً قواعد حدیث شناختی را به کار نمیبندند،[1] این حدیث را موافق ذوق وسلیقه و مشرب خویش یـافته و در نتیـجه با تکیه بر آن برخی از آرا و عقایـد خـود را بیان داشتهاند. از جمله سهل بن عبداللَّه تُستـری (شوشتـری) «بُله» را به کسانی تفسیر کرده که دلهایشان شیدای خدا و مشغول به اوست(قاری،ص30؛ الفتنی،ص29؛عجلونی،1/164). میبدی در کشف الاسرار به دنبال آیه کریمه «اِنّ اصحاب الجنّـةِ الیـومَ فی شُغُلٍ فاکهونَ»[2] ده چیـز را شغل بهشتیـان بر میشمارد و آنگاه میگوید: «پیر طریقت گفت: این شغل عامه مؤمنان است که مصطفی(ص) در حق ایشان گفت: «اکثر اهل الجنة البله». اما مقربان مملکت و خواص حضرتِ مشاهدت از مطالعه شهود واستغراق وجود، یک لحظه با نعیم بهشت نپردازند ... چون خلایق از عرصات قیامت بروند، ایشان بر جای بمانند و نروند. فرمان آید که شما نیز به بهشت روید و ناز و نعیم بهشت ببینید . گویند: کجا رویم که آنچه مقصود است ما را خود این جا حاضر است»(میبدی، 8/250).
غزالی با برداشتی عارفانه از این حدیث، بهشت موعود را جای ابلهان دانسته و هر که را به بهشت مادی و جسمانی قناعت کند «ابله» خوانده و عارفان را معتکفان بهشت قرب بر میشمارد: « ... چنانکه صاحب شریعت فرمود: «اکثر اهل الجنةِ البله و العلّییون لذوی الالباب» ... و قرب حضرت مولا - جلَّ جلاله - که عبارت از آن علّییون آمده است مر خداوندان دل و مغز راست یعنی عقل را. و هر که را همّت مقصور بُوَد بر لذّت حلق و فرج اگر در دنیا طلبـد ستور است و اگر در بهشت میطلبد ابلــه»[3] (جواهر القرآن، ص74).
ملاحظه میشود که غزالی با تکیه به بخش اخیر حدیث که به گفته همه حدیث شناسان بیپایه و مُدْرَج است، بهشتیان را که بنا به وعده الهی و بر اثر مجاهدت در دنیا یا تفضّل خداوند شایستگی جای گرفتن در بهشت را یافتهاند، در مقایسه با مقرّبان ابله قلمداد میکند .
برخی دیگر از متصوّفان با تکیه بر این حدیث به نکوهش عقل و خردورزی که وجه تمایز انسان با دیگر موجودات است پرداختهاند. مثلاً شارح تعرّف مینویسد: «شک نیست که بیمعرفت و بیایمان بهشت نتوان یافتن. اگر علّت ایمان عقل بودی یا آیات و استدلال بودی چنین گفت: «اکثر اهل الجنة العقلاء». چون بُله گفت و عقلا نگفت و مُستدلّان نگفت، بله نقصان عقل است و مانع است مر عاقل را از استدلال، باطل شد قول آن کس که معرفت به عقل یا به دلیل ثابت کند» (مستملی بخاری، 2/707-708) .
مستملی بخاری در پی اثبات این مطلب که معرفت با عقل و استدلال به دست نمیآید و اصولاً معرفت کسب کردنی نیست، بلکه عطا کردنی است، مینویسد: «اگر عقل با دلایل علّت بودی مر وجود معرفت را، همه عاقلان اندر معرفت برابر بودندی، و همه بینندگانِ دلیل و آیاتْ به خدای - عزّوجلّ - راه یافتندی. چون عقل مؤمن را و
کافر را هست و مؤمن راه یافت و کافر راه نیافت»[4] (همو، همانجا).
در برداشتی دیگر از این حدیث، «ابله» را به کسی اطلاق کردهاند که از دنیاگریزان باشد. چرا که عارف به مقدار معرفت خود، از غیر حق کناره میگیرد و هر که از خلق کناره گیرد او را دیوانه میپندارند. «عارف را صفت آن است که هر چه خلق همی جویند، وی بیرون اندازد و هرچه خلق با وی درآمیزند وی از آن بگریزد»(پیشین،2/829). به این دلیل همه او را مجنون میخوانند. با این اندیشه برخی راه ملامتیگری در پیش گرفته و دست به کارهایی میزنند تا مردم از آنان فاصله بگیرند. چه: «اقبال خلقبر وی، وی را از حق - عزّوجلّ - مشغول گرداند و محجوب گرداند. پس از غیرت و از بیم فوات عزوجل چیزی کند که به فعل مجانین ماند تا خلق وی را از خویشتن ساقط کنند تا فراغت صحبت و خدمت حق یابد. وی تبلیس کرده صحّت معرفت را، و خلق ورا به دیوانگی بیرون داده ... و این طریق را «ملامت» گویند و این طایفه را «ملامتیان » خوانند و این از بهر آن است که اقبال خلق و جاه نزدیک خلق، بنده را از هزار بت قاطعتر است. بت را چنــان راه نُبرَد بر موحد که جاه بُرَد . »[5] ( پیشین، 2/830 )
مولانا جلال الدین محمد بلخی نیز در مواردی از مثنوی به این مضمون پرداخته است. از جمله در دفتر چهارم مثنوی میخوانیم:
خویش ابـله کن تـبـع مـی رو سپَس \\ رَستگـی زین ابلهــی یا بــیّ و بس
اکـثر اهـل الجــنة البــلـه ای پــسر \\ بهــر ایــن گفتـست سلطان البشــر
زیرکی چون کِبـر و بادانگیــز تُـست \\ ابلهی شــو تــا بمـــاند دل دُرست
ابلهی نه کو بمَسخَـرگی دو تـوسـت \\ ابلهی کـو والــه و حیــران هـوست
(دفتر چهارم، ابیات 1418 - 1425،2/603)
بنابراین، «ابله» در نگاه مولانا عارف عاشقی است که به رسوم و آثار خودبینیهای دنیاطلبـانه پشت پـا زده است. او بـه عقــل جزئی و دنیـاطلب بیتوجّـه است و در عشق الهی مستغرق و حیران(زمانی، 4/417). وی در ابیاتی دیگر به مناسبتی به این حدیث اشاره کرده میگوید:
ای بســا علـم و ذکــاوات و فِطَـن \\ گشـتـه ره رو را چـو غول راه زن
بیشتــر اصحـــاب جنّــت ابـلهنـد \\ تـا ز شـرّ فیـلسـوفـی مـیرهــند
خویش راعریان کن ازفضل و فضول \\ تا کند رحمـت بتـو هـر دم نـُزول
زیرکـی ضـد شـکـستـست و نیــاز \\ زیـرکی بگـذار و بـا گـولی بسـاز
در این ابیات مولانا بهشتیان را کسانی معرفی میکند که از تارهای عنکبوتی فیلسوف مآبان در امان ماندهاند. اینان پاکبازانی هستند که با زیریکهای عاقلانه سر و کار ندارند و به دانشهایی که باعث خودبینی و تکبّر است بیاعتنایند. (جعفری، 14/131-132؛ زمانی، 6/629). چه:
زیرکان با صـنعتــی قـانـع شــده
ابلـهـان از صنـع در صـانـع شــده
(دفتر ششم، ابیات 2369 - 2374، 2/1005).
واپسین نکتهای که در دلالت این حدیث اشاره بدان بایسته است این است که در بیشتر منابع، حدیث بدین صورت نقل شده است: «دخلتُ الجنةَ و رایتُ اکثر اهلها البله». چرا پیامبر در این جا از حادثهای که در آینده رخ خواهد داد با فعل «دخلتُ» و «رایتُ» (با ریختار ماضی) سخن گفته است؟ این پرسش را به سه صورت میتوان پاسخ داد:
یکی اینکه مراد پیامبر (ص) از این سخن داخل شدنش به بهشت در آینده بوده است. در واقع او به سبب یقین و شدّت آگاهیاش به اینکه چنین چیزی در آینده خواهد بود، با عبارتی سخن گفته که گویا هم اکنون هست و واقع شده است. چنان که درباره آیه «نادی اصحابُ النار اصحابَ الجنة ...»( اعراف/50) نیز گفتهاند چنین کاری به سبب صحت و محقق الوقوع بودنش مثل آن است که هم اکنون واقع شده است. در نتیجه با فعل ماضی و به صورت کاری که رخ داده از آن سخن گفته است.
دیگر اینکه مراد پیامبر(ص) از این سخن این باشد که من به مدد دانشم بهشت را مجسّم کردم و آن را با چشم دل دیدم و در نتیجه مشاهده کردم که صفت بیشتر بهشتیان چنین است. بنابراین، از روی باور و یقین به اینکه چنین چیزی محقق خواهد شد درباره آن بسان چیزی سخن گفته که مستقیماً و از نزدیک آن را دیده است. زیرا او علم پیدا کرده که این کار ناگزیر به همین سان واقع خواهد شد( رضی، ص 247 – 248).
سوم اینکه، این تعبیر می تواند گزارشی از سفر معراج پیامبر و مشاهدات آن حضرت در آن جا باشد.
[1]. شعرانی در این باره میگوید: بیشترین کسانی که در این عرصه دست به خیانت زدهاند متصوفهاند که در راه [شناخت حدیث از غیر حدیث] گام نمیزنند. در نتیجه بسا که به سبب نداشتن ذوق حدیث شناسی و تشخیص ندادن میان سخن نبوی(ص) و دیگران چیزهایی را از رسول خدا (ص) نقل کردهاند که سخن او نیست (قاسمی، قواعد التحدیث، ص 164).
[2]. بهشتیان آن روز شادان و نازان و میوهخواران در ناپرداختند (یس/55).
[3]. گفتنی است که غزالی از زوایای دیگری نیز به این حدیث پرداخته است. مثلاً رجوع شود به: کیمیای سعادت، به کوشش حسین خدیو جم، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1361 ش، 2/306 ؛ همو، احیاء علوم الدین، بیروت، بیتا، 3/18.
[4]. بدیهی است که استدلال بالا ناتمام است. زیرا بیشتر آنان که راه نمی یابند خرد نمی ورزند و از نیروی عقل خویش بهره نمی گیرند.
[5]. این سخن با سخن امیر المؤمنین(ع) در وصف متقین مقایسه شود:«چون کسی بدانها نگرد پندارد بیمارند. امّا آنان را بیماری نیست و گوید خردهاشان آشفته است.{درحالی که}موجب آشفتگی شان کاری است بزرگ . از کردار اندک خرسندی ندارند و طاعت های فراوان خود را بزرگ نشمارند پس آنان خود را متهم شمارند و از کرده های خویش بیم دارند. اگر یکی از ایشان را بستایند، از آنچه ] دربارة او[ گویند بترسند...»(نهج البلاغه، ص226).
لیست کل یادداشت های این وبلاگ