زیستنامة سید احمدخان هندی
سید احمدخان هندی در ششم ذیالحجة سال 1232 قمری[1] (1817م.)[2] در دهلی دیده به جهان گشود. به هنگام تولد او هنوز بقایای حکومت مغول در هند استقرار داشت و خانوادة او از شخصیتهای مهمی بودند که با این حکومت ارتباط داشتند. وی در نوزده سالگی از نعمت پدر محروم شد و یک سال بعد به خدمت دولت هندوستان درآمد. ابتدا منشی ادارة محاکم جنایات دهلی بود و بعد از آن به درجة معاون قاضی در «فتحپور سکری» ترقی یافت. در سال 1273/1857 که انقلاب هند به وقوع پیوست او قاضی «بجنور» بود. او را فردی بردبار و محتاط دانستهاند. سید همواره مردم هند را به تشکیل سیستم نمایندگی فرامیخواند و در زمینة استقرار حکومت دموکراتیک در هند از هیچ کوششی فروگذار نمیکرد. او که به اهمیت و ضرورت آموزش علوم جدید پی برده بود به انگلستان سفر نمود و پسرش سید محمود را در دانشگاه کمبریج انگلستان به تحصیل مشغول داشت. در این سفر از نزدیک با واقعیتهای تمدن اروپایی آشنا شد. به باور وی حقیقت تمدن غرب در دو کلمه خلاصه میشود: یکی علم و دیگری اخلاق.
شعار او تعلیم دادن و آموختن بود؛ از همین رو در سال 1292 قمری آموزشگاه علیگره[3] را با عنوان «آموزشگاه اسلامی و انگلیسی» بنا نهاد و مقدمهای برای بنای دانشگاه در سال 1294 به توسط «لارد لیتون» شد. اهتمام جدی سید به امر تعلیم و آموزش علوم مختلف موجب شد که زمانی که او در سن هشتاد و یک سالگی درگذشت، مسلمانان هند از یک مدرسة عالی و چندین مدرسة متفرقه در علوم جدید برخوردار باشند[4].
تفسیر سید احمدخان
با پایان یافتن شورش هند و حکمرانی مجدد انگلیسیان بر تمام آن کشور پهناور، سید احمدخان هندی از احوال فلاکتبار مسلمانان متأثر میشود و در صدد چارهای برای رفع مشکلات فکری و اجتماعی مسلمانان برمیآید تا اینکه به فکر اصلاحات قومی میافتد و تصمیم میگیرد که بقیة عمر خود را با دست کشیدن از مشاغل دولتی و شخصی به خدمت تودة مسلمان بپردازد. او که خیال بهبود اوضاع و احوال مسلمانان در همة زمینهها را در سر میپروراند بر آن بود تا این مهم را در سایة معارف اسلامی و گسترش و ترویج علوم و فنون جدید به انجام برساند[5]. برای این مهم او به تفسیر قرآن و بهره گرفتن از راهنماییهای کتاب هدایت الهی اقدام نمود. سید احمدخان در تفسیر خود مباحث متنوعی را از رهگذر عقل مطرح و بدان پرداخته است که ما از میان آن مباحث دراز دامن تنها به موضوع معجزات انبیای الهی میپردازیم و برخی دیدگاههای مفسر را در این زمینه به تصویر میکشیم.
احمدخان در توجیه و تحلیل معجزات انبیای الهی به عقل پناه برده و با استمداد از نیروی خرد به شرح و توضیح و گاه انکار معجزات میپردازد. وی معجزات مافوق قدرت و خارق عادت را ناممکن میداند. به باور او یاری رساندن فرشتگان در جنگها ـ که نمونة آن در جنگ بدر رخ داده است ـ امری غیرقابل تحقق است[6]. او معتقد است که منظور از نزول فرشته در جنگ بدر و یاری رساندن پیامبر اکرم(ص)، بشارتی برای سکون و اطمینان قلب پیامبر بوده است تا از این رهگذر مسلمانان در جنگ ثابت قدم بمانند[7].
برخی نمونههای تفسیری
اینک برای روشنتر شدن موضوع به چند نمون? تفسیری که نشاندهند? دیدگاه عقلگرایان? افراطی سید احمد خان هندی در تفسیر است اشاره میکنیم و هر یک را به اختصار نقد و بررسی مینماییم:
الف) شکافته شدن دریا برای قوم بنیاسرائیل
سید در بیان معجزة حضرت موسی و شکافته شدن دریا برای قوم بنیاسرائیل میگوید که قرآن در سه نوبت از این واقعه خبر داده است:
ابتدا در سورة بقره: ?وَ إِذْ فَرَقنَا بِکُمُ البَحرَ فَأنجَینَاکُم وَ أغرَقنَا ءالَ فِرعَوْنَ وَ أَنتُم تَنظُرُونَ?[8]؛ پس از آن در سورة شعراء: ?فَأَوْحَینَا إِلَی مُوسَی? اَنِ اضْرِبْ بِعَصَاکَ البَحْرَ فَانْفَلَقَ فَکَانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ?[9]؛ سوم در سورة طه: ?وَ لَقَد أَوْحَیْنَا إِلَی مُوسَی? أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحرِ یَبَساً لاتَخَافُ دَرَکاً وَ لاتَخشَی * فَأَتْبَعَهُمْ فِرعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ مَاغَشِیَهُمْ?[10].
وی بر این باور است که هیچ کدام از آیات پیشگفته دلالت بر شکافته شدن دریا ندارد و آنچه مفسران در تفسیر این آیات بیان داشتهاند بر پایة اسرائیلیات شکل گرفته است. وی در ادامه به استدلالات زبان شناختی و دلالت الفاظ آیات مربوط به داستان حضرت موسی پرداخته است[11]. او شکافته شدن دریا را برای حضرت موسی به سبب جزر و مد میداند[12]. این در حالی است که معجزه دلیل قاطع و حجت مسلم عقلی و گواه صدق رسالت انبیا است و بیان برخی معجزات انبیای گذشته در قرآن تأکیدی بر این مطلب است. پس نمیتوان معجزه را صرفاً یک فرایند طبیعی قلمداد کرد که بسان روابط علی و معلولی میان دیگر اشیا قابل تحلیل و ارزیابی قرار گیرد و فقط به این چارچوب منحصر گردد.
ب) شکافته شدن چشمههای دوازدهگانه برای قوم بنیاسرائیل
سید در تفسیر آیة ششم سورة بقره که حضرت موسی به راهنمایی خداوند با زدن عصای خود بر یک تخته سنگ دوازده چشمه از آن جوشیدن میگیرد و قوم بنیاسرائیل از آن چشمهها مینوشند منظور از «حجر» را در عبارت ?إضرب بعصاک الحجر? کوهستان دانسته است. به اعتقاد سید امکان ندارد دوازده چشمه از یک سنگ بجوشد[13]. او در توضیح و تکمیل نظریة تفسیری خود میگوید:
در موضعی که بنیاسرائیل از حضرت موسی آب خواستند، تپههایی بوده است که خداوند نسبت به همان تپهها به حضرت موسی میفرماید: ?إضرب بعصاک الحجر?؛ یعنی، به کمک عصای خودت بالای آن تپهها برو. در آن حدود محلی بوده که تورات آن را «ایلم» نوشته است و دوازده چشمه در آنجا جاری بوده است. همان طور که در مناطق کوهستانی از زیر کوهها و یا از میان صخرهها آب بیرون میآید و این همان است که خدا نسبت به آن فرموده است: ?فانفجرت منه اثنتا عشرة عیناً?[14].
در این نمونه مشاهده میکنیم که مفسر با معیار عقلانی خود که جوشیدن دوازده چشمه از زیر یک سنگ را محال میداند به نفی معجزه و تحلیل به ظاهر خردپذیر آیه دست میزند و با استناد به متن تحریف شدة دیگر کتب آسمانی، قرآن را تفسیر میکند[15]. حال این پرسش رخ مینماید که چگونه مفسر، برخی مسلمات را به دلیل اینکه بر پایة اسرائیلیات و عقاید پیروان دیگر ادیان شکل گرفته و به دین اسلام راه یافته است به راحتی منکر میشود، ولی در توضیح نظریة خویش به متون تحریف شدهای همچون تورات استناد میکند؟ پرواضح است که این تناقض در راستای موافق ساختن و هم داستانی مفهوم آیات با دیدگاههای عقلانی مفسر صورت میپذیرد و تلاشی تکلفآمیز و غیرروشمند در تحلیل بیانات قرآن است.
ج) پدر داشتن حضرت عیسی (ع)
وی این شیوه را در تحلیل قضایای مربوط به حضرت عیسی(ع) نیز به کار گرفته است. در نخستین گام، ولادت حضرت عیسی را بدون پدر خالی از هرگونه اعجاز میداند. دلیل او اینست که معجزه در برابر ادعای منکران نبوت ارائه میشود و پر واضح است که قبل از ولادت حضرت مسیح(ع) و قبل از ادعای نبوت و شروع رسالت الهی، منکری وجود نداشته تا نیاز به معجزه باشد[16]. در گام دوم، پدر نداشتن حضرت عیسی و بکرزایی حضرت مریم را به کلی منتفی دانسته، به نقل از کتابهای مسیحیان مینویسد: «چنان که در انجیل متی نوشته شده است که یوسع مسیح بن داود بن ابراهیم و… . بنابراین اگر حضرت عیسی بلاباب به وجود آمده باشد چگونه میتواند از نسل داود یا ابراهیم قرار یابد؟»[17]. او معتقد است که یوسف پدر حضرت عیسی بوده است و میگوید که حواریون حضرت عیسی و تمام عیسویان نیز به این مطلب اذعان دارند که حضرت مریم برای یوسف خواستگاری شده بود[18]. او در تبیین دیدگاه خود به فرهنگ یهودیان در ارتباط با خواستگاری و رسومات آنان در این قضیه پرداخته و توضیح میدهد:
البته پس از ادای رسمی که یهودیان دربارة خواستگاری داشتند، زن و مرد نسبت به یکدیگر حکم زوج و زوجه را پیدا میکردند و از آن پس به جز رفتن زن به خانة شوهر که آن هم در موعد معین صورت میگرفت، رسم دیگری که وقوع نکاح یا جواز ازدواج منحصر به آن باشد اجرا نمیشد [و اگر] بعد از انجام رسم مذکور و قبل از رفتن به خانة شوهر اولادی از آن مرد پیدا میشد، فرزند غیرمشروع به شمار نمیآمد، ولی باعث خجالت و شرمندگی زن و مرد میشد[19].
پذیرش این مطلب که یوسف همسر حضرت مریم و پدر حضرت عیسی بوده با آیة دیگری در همین موضوع که تصریح میکند دمیدن روح الهی در جسم حضرت مریم موجب باردار شدن او شده است[20] در تضاد است، لذا قابل پذیرش نیست. اما احمدخان هندی که خود به این ناسازگاری توجه داشته است به توجیه و تأویل غیرمنطقیای از این آیه دست میزند که شاید کم سابقه باشد. نظر او در این آیه همچون نظر برخی مستشرقان در مورد پیامبری حضرت محمد(ص) است که آن را بـا اوهام و پندارهای شخصی و تلقی درونی آن حضرت همراه میدانند. احمدخان در مورد ایـن آیـه مینویسد:
یهود از زن و مرد یقین داشتند که از میانشان یک نفر مسیح پدید خواهد آمد که پادشاهی یهود را بار دیگر برقرار سازد، لذا هر یک از زنان و مردان یهود آرزو میکرد که او؛ یعنی، شخصی که میآید، کاش پسر وی بوده باشد … در چنین مواقع و حالاتی دیدن این گونه خوابها یا شنیدن آوازهایی بدون اینکه گویندهای باشد و یا به نظر آمدن شیء مجسمی در مخیله، از اموری است که به مقتضای فطرت انسانی وقوع مییابد … و از انجیل متی نیز همین [مطلب] استنباط میشود[21].
مفسر با قاطعیت میگوید که هر بشارتی در این قضیه ذکر شده همه واقعهای است که در عالم رویا رخ داده است و حقیقت بیرونی ندارد.
این نمونه نیز نشان میدهد که چگونه مفسر، متن صریح آیات را تابع مواضع ایدئولوژیک خود ساخته و برای سازگاری میان اندیشة خود و بیان قرآن، به جای تجدید نظر در فکر و اندیشة خود، به تحلیل غیرمنطقی آیه میپردازد. آیا این جز در افتادن در گرداب توجیهات بیضابطة به ظاهر عقلانی و پشت پا زدن به هر آنچه ورای عقل و یا حتی فرودست آن است چیز دیگری میتواند باشد؟ همو با نفی سخن گفتن حضرت عیسی در گهواره، تکلم آن حضرت را در سنین دوازده سالگی دانسته است و با استناد به باب دوم انجیل لوقا میگوید:
در این سنین بود که یک عالم یهودی به مریم پرخاش کرد و گفت که پدر و مادرت هر دو نیکو بودند، این چه بچة عجیب، یعنی بیدینی است که به عمل آوردهای؟ سپس حضرت عیسی در جواب گفت: ?إِنِّی عَبدُاللهِ آتَانِیَ الکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیّاً?[22].
حال آنکه قرآن از سخن گفتن آن حضرت در ایام کودکی و در گهواره خبر میدهد[23]. دو واژة «مهد» و «صبّی» که در قرآن به آن اشاره شده است نشان از سن بسیار کم حضرت عیسی دارد، چنان که او هنوز در گهواره بوده است و نمیتوان پذیرفت که به این هنگام او دوازده سال داشته است. هر چند به باور احمدخان هندی منظور از «مهد» زمانة صفر سنی است و دورة خردسالی را شامل میشود نه زمانی که هیچ کودکی به مقتضای فطرت انسانی خود نمیتواند در آن زمان تکلم کند[24].
او دیگر معجزات حضرت عیسی مانند: زنده ساختن پرندگان ساخته شده از گل و نزول مائده برای حواریون را نیز با همین بینش تحلیل نموده و چون در پارهای از موارد آنها را موافق با دریافتهای عقلانی خود نیافته به انکار آنها دست زده است[25].
ــــــــــــــــــــ
1. ارجاعات علمی به دلیل پرهیز از اطاله متن حذف شده است که در صورت درخواست خوانندگان گرامی ارائه خواهد شد.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ