سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به فرزند خود حسن ( ع ) فرمود : ] پسرکم چهار چیز از من بیاد دار ، و چهار دیگر به خاطر سپار که چند که بدان کار کنى از کرده خود زیان نبرى : گرانمایه‏ترین بى‏نیازى خرد است ، و بزرگترین درویشى بیخردى است و ترسناکترین تنهایى خودپسندى است و گرامیترین حسب خوى نیکوست . پسرکم از دوستى نادان بپرهیز ، چه او خواهد که تو را سود رساند لیکن دچار زیانت گرداند ، و از دوستى بخیل بپرهیز ، چه او آنچه را سخت بدان نیازمندى از تو دریغ دارد ، و از دوستى تبهکار بپرهیز که به اندک بهایت بفروشد ، و از دوستى دروغگو بپرهیز که او سراب را ماند ، دور را به تو نزدیک و نزدیک را به تو دور نمایاند . [نهج البلاغه]
 
دوشنبه 87 آذر 25 , ساعت 8:0 صبح

گذری بر زندگی خسرو آواز ایران؛ استاد محمدرضا شجریان (بخش دوم)

استاد از زبان استاد

تمام وقت من از شش سالگی به خواندن قرآن با صدای خوش می گذشت. در دوازده سالگی شهره ی خاص و عام بودم و در مجامع بزرگ مذهبی و یا سیاسی آن موقع تلاوت اول برنامه با من بود. به علت توانایی در تلاوت قرآن با صدای خوش، چشم و چراغ همه اعضاء و دانش آموزان مدرسه و مردم بودم. در سال چهارم دبیرستان بر خلاف خواسته ام به دانش‌سرای مقدماتی رفتم و راه معلمی پیش گرفتم و از بیست سالگی به معلمی در روستاهای خراسان پرداختم. یک سال بعد ازدواج کردم با دختری که او هم معلم دبستان بود. همسرم خیلی با من همراه بود و با کمک او بر مشکلات مالی یک زندگی بسیار محقًر پیروز شدیم.

از نوجوانی برای فراگیری گوشه های آوازی به هر دری می زدم و از هر کسی که شمّه‌ای اطلاع‌داشت سوال می‌کردم. به ندرت دسترسی به رادیو پیدا می‌کردم تا موسیقی دلخواهم را بشنوم آن هم زمانش کوتاه بود و حاصلی نداشت، تا این که در محیط شبانه‌روزی دانش‌سرا توانستم "برنامه گلها" و برنامه "ساز تنها" را بشنوم و تمریناتم را شروع کنم. کمی بعد دبیر موسیقی‌مان آقای جوان نیز راهنمایی و کمک کردند. بیشترین تمرینات سازنده در دوران معلمی در خارج شهر بود که فراغتی داشتم و اغلب به کوه و صحرا می رفتم و تکنیک و متد صدا را با سلیقه‌ی خودم تجربه و تمرین می کردم و صداهای گوناگون و تحریرها و چهچه‌ها را دستور کار خود قرار داده بودم. دوست همکلاسی ام (ابولحسن کریمی) از ابتدای کار معلمی، سنتوری با خود آورده بود که بنوازد، ترغیب شده مضراب دستم بگیرم و ببینم می شود زد یا نه، بعد دیدم عجب کار مشکلی است تا دمدمه‌های صبح نشستم و آن‌قدر تمرین کردم تا توانستم آهنگی را دست و‌پا شکسته اجرا کنم و از آن به بعد سنتور شد یار غار من. چندی بعد صدای سنتور جلال اخباری را از رادیو مشهد شنیدم و خوشم آمد، ایشان را یافتم و با ایشان دوست شدم. ایشان ساز می زد و من هم می خواندم و تمرینات آواز با ساز و فراگیری نُت و نواختن صحیح سنتور را با ایشان شروع کردم.

همان ابتدای کار هم صدای سنتور مشقی‌ام بسیار بد بود به فکر افتادم که سنتوری بسازم. کمی نجًاری می دانستم با زیر و رو کردن تمامی کاروانسراها و چوب‌فروشی‌ها و با دادن 5 تومان الوار پهن از چوب توت بیست ساله را پیدا کردم آن را مطابق اندازه‌ها بریدم. در آن زمان کسی در مشهد گوشی سنتور نمی فروخت، مجبور شدم صد عدد میخ نمره شش بخرم و آنها را با سوهان دستی کوچک کنم. این سنتور که دوازده خَرَکِه بود، ساخته شد و من با یک دلبستگی عجیب به این ساز، تمرینات سنتورم را بیشتر کردم. با اینکه برای اولین بار بود چنین کاری کرده بودم و در مورد پُل‌گذاری سنتور تجربه و اطلاعی نداشتم ولی سنتور صدای دلنشینی داشت. غیر از آن سنتور، سنتورهای دیگری ساخته یا در حال ساخت داشتم که کار پُلگذاری را برای موزونتر کردن صداها تا به حال ادامه دادهام و خوشبختانه به نتایج قابل توجهی هم رسیده‌ام. در نظر دارم در آینده کتاب یا جزوه‌ای درباره‌ی تجارب کار پُلگذاری‌های گوناگون که روی سنتورها کردهام همراه با نتایج آنها منتشر کنم تا در این زمینه کار مفیدی انجام داده باشم.

در سالهای بعد از چهل (1340)، با هنرمندان رادیو خراسان آشنا شده بودم ولی حاضر به ضبط برنامه موسیقی نبودم. در رادیو خراسان گاه اشعار عرفانی و مذهبی و گاهی‌ تلاوت‌ قرآن ‌داشتم.

در سال 1345 خورشیدی به اصرار دوستم ابوالحسن کریمی برای شرکت در امتحان شورای موسیقی به اتفاق او به تهران رفتم. راهی برای نامنویسی و شرکت در امتحان پیدا کردیم. در اتاق شورا، میز کنفرانس بزرگی بود و حدود 12 تا 13 نفر اعضا شورا نشسته بود، آقای مشیر همایون شهردار، رئیس شورا و آقایان حسن‌علی ملاح، علی تجویدی و مختاری و... بودند. گفتند بیاتِ ترک بخوان ! من هم از مایه‌ی بلند دو سه بیتی خواندم و در مایه‌ی بم فرود آمدم. ضربی با یک شعر هم به درخواست آقای ملاح خواندم. بعد آقای تجویدی پرسیدند تصنیف هم می خوانی؟ چون تصنیف خواندن را دوست نداشتم و دون شان آواز خوان می دانستم، بسیار جدی گفتم ابدا.جوابی که بعد از یک‌ماه از نتیجه امتحان به ما دادند این بود که فعلا رادیو بودجه ندارد که خواننده استخدام کند و فعلا رادیو نیاز به خواننده ندارد.

سال بعد به وسیله آقای دکتر شریف نژاد (که معاون رادیو خراسان بود و بسیار به من لطف داشت) قرار گذاشتیم در تابستان که ایشان در تهران هستند من هم به تهران بروم. با ایشان شبی به منزل آقای حسین محبی (که اپراتور با سابقه رادیو و برنامه ی گل ها بود) رفتیم و او که دوستی نزدیکی با دکتر داشت فردای آن‌روز مرا همراه با یک نوار که در " سه گاه " خوانده بودم به آقای داود پیرنیا (مسئول و تهیه کننده آن زمان برنامه گلها ) معرفی کرد که همان معرفی راهگشای من به رادیو ایران و برنامه‌ی گلها که هدف اصلی‌ام بود گردید.

اگر تدبیری باشد،

در درک منطق هنر است ...

در هنر می‌شود نوای هستی را شنید،

معراج در این حادثه روی می‌دهد:

پروازی به فرازستان معنا !



لیست کل یادداشت های این وبلاگ